• شنبه 29 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 10 ذی القعده 1445
  • 2024 May 18
دو شنبه 24 آبان 1400
کد مطلب : 145498
+
-

چرا آمریکا در افغانستان شکست خورد؟

چرا آمریکا در افغانستان شکست خورد؟

هنری کیسینجر - وزیر خارجه اسبق آمریکا

بعد از خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، سؤال بسیاری این است که چرا آمریکا بدون هیچ هشدار یا مشورتی با متحدانش یا افرادی که مستقیماً در ۲۰سال جنگ افغانستان مشارکت داشته‌اند، از این کشور خارج شد؟ 

یک مسئله اساسی همیشه اقدامات نظامی آمریکا، از ویتنام گرفته تا عراق، را تحت‌الشعاع قرار داده است. زمانی که آمریکا جان نیروهای نظامی خود را به خطر می‌اندازد، اعتبارش را وسط می‌گذارد و سایر کشورها را هم درگیر می‌کند، باید براساس برنامه‌ای متشکل از اهداف استراتژیک و سیاسی عمل کند؛ استراتژیک، برای اینکه بگوییم چرا می‌جنگیم و سیاسی، برای اینکه بتوانیم به چارچوبی برسیم که نتیجه را حفظ کند، هم در داخل آن کشور و هم در سطح بین‌المللی.
اقدامات نظامی آمریکا همیشه بی‌نتیجه مانده؛ چرا که نتواسته اهداف مشخصی برای خود تعریف و این اهداف را به‌گونه‌ای به هم مرتبط کند که در جریان روند سیاسی آمریکا دوام بیاورند؛ اهداف نظامی بیش از حد بر مبنای خودرأیی تعریف شده و اهداف سیاسی بسیار انتزاعی و دور از دسترس بوده‌اند.
ما در میان حمایت گسترده مردمی در پاسخ به حمله القاعده به آمریکا که از افغانستان تحت‌کنترل طالبان آغاز شد، وارد افغانستان شدیم. کارزار نظامی اولیه با اثربخشی زیادی پیروز شد. نیروهای طالبان در پناهگاه‌های پاکستان زنده ماندند و از آنجا با کمک برخی مقامات پاکستانی، بار دیگر در افغانستان سربرآوردند.
اما زمانی که نیروهای طالبان در حال فرار از کشور بودند، ما تمرکز استراتژیک خود را از دست دادیم. ما خودمان را متقاعد کردیم که با تبدیل افغانستان به یک کشور مدرن، دارای نهادهای دمکراتیک و ایجاد دولتی براساس قانون اساسی، می‌توان از ایجاد مجدد پایگاه‌های تروریستی در این کشور جلوگیری کرد.
 افغانستان هرگز یک کشور مدرن نبوده است. حکمرانی نیازمند وجود حس تعهد مشترک و تمرکز قدرت است. با وجود اینکه خاک افغانستان سرشار از منابع غنی است اما این عناصر را ندارد. ساختن یک دولت دمکراتیک مدرن در افغانستان که در آن حکم دولت به‌طور یکسان در سراسر کشور اجرا شود، مستلزم یک چارچوب زمانی چندین ساله و در واقع ده‌ها سال است. این امر به‌شدت وابسته به ماهیت جغرافیایی و قومی- مذهبی افغانستان است. دقیقاً فقدان قدرت مرکزی در افغانستان بود که آن را به پایگاهی جذاب برای شبکه‌های تروریستی تبدیل کرد.
اگرچه قدمت حکومت در افغانستان، به قرن هجدهم بازمی‌گردد اما مردمان آن همیشه در برابر تمرکز قدرت مقاومت داشته‌اند. تحکیم سیاسی و به‌ویژه نظامی در افغانستان در امتداد خطوط قومی و قبیله‌ای در یک ساختار فئودالی پیش رفته است که دلالان قدرت، تعیین‌کننده و سازمان‌دهنده نیروهای دفاعی قبیله‌ای هستند که معمولاً در تضاد پنهان با یکدیگرند. این جنگ‌سالاران فقط زمانی متحد شده‌اند که یک نیروی خارجی (حمله ارتش انگلیس در سال1839 و اشغال توسط نیروهای ارتش شوروی در سال1979) به‌دنبال تحمیل تمرکزگرایی و انسجام بر آنها بوده است. با گذشت زمان، حمایت جامعه آمریکا از جنگ‌های این کشور رنگ باخت. در افغانستان هم، هدف اولیه نابودی پایگاه‌های طالبان محقق شد اما بعد از آن ورود آمریکا به مرحله ملت‌سازی در یک کشور جنگ زده، باعث شد تا نیروی زیادی از سربازان آمریکایی بگیرد. طالبان را می‌شد مهار کرد اما نمی‌شد آن‌را از بین ‌برد. معرفی مدل‌های ناآشنا از حکمرانی به افغان‌ها باعث شد تا تعهد سیاسی در این کشور تضعیف و فساد تقویت شود. بدین‌ترتیب، در مورد افغانستان هم الگوهای قبلی مناقشات داخلی آمریکا تکرار شد. آنچه طرف هوادار اقدام نظامی آمریکا به‌عنوان پیشرفت تعریف می‌کرد را طرف سیاسی، فاجعه می‌دانست. این دو گروه در طول دولت‌های متوالی هر دو حزب تمایل داشتند یکدیگر را فلج کنند؛ به‌عنوان مثال، تصمیم سال2009 برای افزایش نیروها در افغانستان، با اعلام این خبر همراه شد که این نیروها قرار است 18‌ماه بعد خاک افغانستان را ترک کنند.
در مورد افغانستان، چیزی که نادیده گرفته شد، تعیین اهداف دست‌یافتنی بود؛ می‌شد هدف جنگ را به جای نابودی کامل طالبان، به مهار طالبان تغییر داد. در سطح سیاسی- دیپلماتیک هم باید یک واقعیت مدنظر قرار می‌گرفت؛ اینکه همسایگان افغانستان – حتی آنها که دشمن ما بودند – نسبت به تهدیدهای تروریستی برآمده از خاک این کشور احساس خطر می‌کردند. شاید می‌شد در جاهایی یک عملیات نظامی مشترک با آنها ترتیب داد. شکی نیست که هند، چین، روسیه و پاکستان هر کدام منافع خود را دارند اما یک دیپلماسی خلاق می‌توانست اقدامات مشترکی را برای غلبه بر تروریسم در افغانستان دنبال کند. دونالد ترامپ و جو بایدن، هر دو در دوران مبارزات انتخاباتی، علیه جنگ افغانستان وعده‌هایی داده بودند و در دوره ریاست‌جمهوری خود مذاکرات صلح با طالبان را آغاز کردند؛ همان طالبانی که کمر به نابودی‌اش بسته بودیم و در این راه، طی 20سال، از متحدان‌مان خواستیم در کنار ما باشند.
آمریکا به‌دلیل ظرفیت‌هایش نمی‌تواند از تبدیل شدن به یک بخش کلیدی نظم بین‌الملل، بگریزد؛ نمی‌تواند با عقب‌نشینی، از آن جلوگیری کند. مبارزه با تروریسم نیازمند توجه به سازوکارهای بین‌المللی است که از طریق دیپلماسی ایجاد می‌شود. آمریکا باید بپذیرد که بعد از این عقب‌نشینی خودخواسته، هیچ اقدام استراتژیکی نمی‌تواند جبران مافات کند. 

این خبر را به اشتراک بگذارید